خاطرات فروی فیوزی
خاطرات فروی فیوزی
چند شب پشت سرهم یکی از رفیقام کرمش گرفته بود ساعت ۳ و نیم
شب زنگ میزد به گوشیم بیدارم میکرد . لامصب تا اعلام نمی کردم بیدار
شدم بی خیال نمی شد . سر پنجمین شب دایورت کردم رو تلفن خونه
شون زنگ زده همه از خواب پریدن باباش شمار شو دیده قاطی کرده کلی
داد و بیداد کرده سرش گوشیشم از پنجره پرت کرده تو کوچه
هی میگم با من درنیوفت!
مگه میفهمه:))
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:25 توسط رئیسی
|
چند نکته ی اخلاقی در سایت فــروی فیـــوز: