خاطرات فروی فیوزی


چند شب پشت سرهم یکی از رفیقام کرمش گرفته بود ساعت ۳ و نیم

شب زنگ میزد به گوشیم بیدارم میکرد . لامصب تا اعلام نمی کردم بیدار


شدم بی خیال نمی شد . سر پنجمین شب دایورت کردم رو تلفن خونه


شون زنگ زده همه از خواب پریدن باباش شمار شو دیده قاطی کرده کلی


داد و بیداد کرده سرش گوشیشم از پنجره پرت کرده تو کوچه


هی میگم با من درنیوفت!


مگه میفهمه:))